آرام جانم درسا آرام جانم درسا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره
وبلاگ اجابت دعایموبلاگ اجابت دعایم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

❤❤ בرسا اجابت یــڪ בعا

کله تو بیار جلو ...........

مامانی سلام ...... درسا عزیزم این روزا یه کله مفت که پیدا کنی دمار از روزگارش در میاری مرتب سر مبارکتون رو به سر اون طفلی که روبروتونه میزنی و چقدر هم این کارو با دقت و شدت انجام میدی ...... عکس زیر یکی از همون موقع هاس که از مهمانمون آرمانی ( پسر خاله ) داری با کله زدن های مکرر پذیرایی میکنی ....... البته تا متوجه شدی شیوا ( دختر خاله )داره ازت عکس میگیره ....... به دوربین نگاه کردی .......  آرمان طفلی از بس دوست داره هیچی نمیگفت ...... خدا از دلش خبر داشته باشه ......   ...
31 ارديبهشت 1391

این روزا و علاقمندی ها .........

سلام گل من این روزا از صبح که پا میشی تا شب که میخوابی بحز اوقاتی که خوابی ...... تقریبا" همه وقتتو بازی و دلبستگی های این روزات پر کرده ....... تمام وقت یه ریز حرف میزنی و حرف زدنو خیلی دوست داری ...... همش میگی دد دد و یا ماما ماما و یا با کلی ناز و عشوه میگی بابا بابا ....... و دیگه ماشین لباس شویی رو خیلی دوست داری و وقتی کار میکنه صورتتو این جوری میکنی !!!!!!! این عروسکو و این آقا گاوه رو خیلی دوست داری و مخصوصا" اون شش دکمه بالا رو مرتب میزنی مخصوصا" اونی که یه دخترس و میخنده ..... شما هم باهاش میخندی ...... کنترل تلویزیون رو خیلی دوست داری و دائما" توی دهن مبارکتونه .... ...
29 ارديبهشت 1391

و حالا دو ماهگی

هورا *** درسای عزیزم سلام . عزیز مامان تا جند ساعت دیگه دو ماهه میشی و مامان و بابا خیلی خیلی خوشحالند امیدوارم بیست نه ... دویست نه نه ...دو هزار نه نه نه ...ساله بشی . عزیزم امروز خیلی قشنگه فقط مامانم از اینکه باید واکسن دو ماهگیت هم بزنی کمی نگرانم امیدوارم زیاد اذیت نشی . تا پست بعدی بای     ...
27 ارديبهشت 1391

دختر خاله عروس میشه

بادا بادا مبارک بادا انشاا... دیشب حشن نامزدی دختر خاله بود و فقط بابا اردوان تونست بره آخه من نگران بودم حالا که دور و برتو خوب میشناسی یه وقت نریم بعد شما خانم خانما بلوا بپا کنی برای همین من و شما مادر و دختر خلوت کردیم ( هر چند دل توی دلم نبود که اونجا باشم )      چند بار زنگ زدم و از خاله نرگس آخرین اخبار رو گرفتم  . مامانی .عزیز دلم .انشالله تا عروسی شما بزرگتر میشی. اونوقت هر سه تامون .میریم علوسی دختر خاله فاطمه . فاطمه جان و آقا محسن پیوندتان مبارک   ...
27 ارديبهشت 1391

درسا جون عید اومده

خجسته باد پیوند «نبوت» و «امامت» در نقطه اوجى به نام غدیر خم که غدیر، گره محکمى است براى رشته دیانت. غدیر ، گل همیشه بهار زندگی است . دریایی بی‏کرانه است ؛ جاری بر جان ‏های پاک و اندیشه های تابناک . خورشید چراغکی ز رخسار علیست مه نقطه کوچکی ز پرگار علیست هرکس که فرستد به محمد صلوات همسایه دیوار به دیوار علیست عید کمال دین .سالروز اتمام نعمت وهنگامه اعلان وصایت و ولایت، امیر المومنین (علیه السلام ) بر شماخجسته باد. نازد به خودش خدا که حیدر دارد دریای فضائلی مطهر دارد همتای علی نخواهد آمد والله صد بار اگر کعبه ترک بردارد عید غدیر خم مبارک ...
27 ارديبهشت 1391

سه ماهگی و آغاز چهارمین ماه زندگی

فندو نبات زندگی سخت یا آسان این سه ماه گذشت و شما قدم های مخملی ات را روی چهارمین ماه زندگیت گذاشتی . درسا گلم دوست دارم  گذری تصویری داشته باشم به سه ماه گذشته که ببینم شما خانوم خانوما چقدر بزرگ شدی . خانم شدی . مثل یک دسته گل شدی . اینجا سه روزه هستی و من و شما تازه از بیمارستان به خونه اومدیم.   اینجا شما خانم . یکماهه هستی و زیباتر از قبل در خواب نازی این هم دو ماهگی و آغاز شیطنت ها     و بالاخره سه ماهگی شناخت مامان و بابا و عکس العمل های زیبا به هر چیز . دردانه ام امیدوارم ....... ماهگی ات را جشن بگیرم . ...
27 ارديبهشت 1391

روزی که درسایی روی باباشو زمین نمیندازه .....

قند عسلم سلام عزیزم با این همه خاله های مهربون دیگه ما چی میتونیم از خدا بخوایم ......دیشب خیلی دلم واست میسوخت دل نگرانت بودم ..... با همون نگرانی و دلتنگی پست دیشبو واست نوشتم ...... وای که این خاله های مهربون چقدر با محبتن ...... بلافاصله یکی یکی بهمون سر زدن بعضی هاشون راهنماییم کردن ...... بعضی هاشون بهم دلداری دادن ...... وای که چقدر آروم شدم ........ خیلی خوشحالم از اینکه با شما دوستان گلم آشنا شدم ...... خدا میدونه عاشق تک تک تون هستم ..... و بهترین بهترین هارو  از خداوند در ادامه مسیر زندگی هاتون میخوام ....... و اما جریان امروز ... ... خانم خانما ...... صبح که چشمای خوشگلتو به روی د...
27 ارديبهشت 1391

کاشکی اینقده دخترم صبور نبودی .........

عزیزم دخترکم .....سلام وقتی به دنیای خاکی قدمای مخملی تو گذاشتی ..... همه بهم میگفتن کاشکی دختر صبوری باشه ..... کاشکی شبا زیاد بخوابه و روزا هم زیاد گریه نکنه ...... منم میخواستم چون اون موقع حالم خوب نبود و نمیتوستم بغلت کنم ...... و واسه عمه و خاله و بابا میشد درد سر ...... هم باید مواظب من بودن و هم باید از شما نگه داری میکردن ....... گذشت منم خوب شدم و سرپا ..... دیگه خودم میتونستم ازت نگه داری کنم ...... اما باز هم صبور بودی و آروم ....... خدا رو شکر میکردم ......  دوباره گذشت حالا میتونستی خودت بازی کنی .....غلت بزنی ..... اما بازم صبور بودی و صبور ...
26 ارديبهشت 1391

یه توصیه به نی نی ها : نی نی ها سعی کنید زیاد خوشمزه نشین .......

سلام به بابا یی ها . مامانیا و نی نی ها ...... امروز میخواستم واسه مامان جونیم یه روز خاص باشه ...... پس مثل هر روز کله سحر از خواب بیدار نشدم ...... پس مامانیم بعد از رفتن بابام یه کمی بیشتر خوابید ...... ولی نمیدونم چرا هی نگام میکرد و هی بوسم میکرد..... دیگه داشتم لو میدادم که بیدارم ..... ولی بالاخره به خیر گذشت ....... حدود ساعت ١٠ صبح چشمامو باز کردم و دیدم بابا هم خونه س و مامانم هم داره واسم حریره خوشمزه درست میکنه ...... وای که چقدر گشنم شده بود ...... بعد از صبحانه خوشمزه ...... دیگه حسابی سرحال شدم و شروع کردم به ناز کردن و نای نای کردن اونم از نو ع دو دستیش ..... چپ و راست واسه مامانم میخندی...
24 ارديبهشت 1391